۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

مرده بدم زنده شدم....

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دیده سیر است مرا جان دلیر است مراگفت که دیوانه نه​ای لایق این خانه نه​ایگفت که سرمست نه​ای رو که از این دست نه​ای گفت که تو کشته نه​ای در طرب آغشته نه​ای گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشوگفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم صورت جان وقت سحر لاف همی​زد ز بطرشکر کند کاغذ تو از شکر بی​حد توشکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خمشکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملکشکر کند عارف حق کز همه بردیم سبقزهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدماز توام ای شهره قمر در من و در خود بنگرباش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدمزهره شیر است مرا زهره تابنده شدم رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم در هوس بال و پرش بی​پر و پرکنده شدم زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدمک آمد او در بر من با وی ماننده شدم کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

هیچ نظری موجود نیست: