۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

بهار

خیلی وقت می شه که بهار من ساکته
شاید منتظر هست که پائیز از راه برسه
بهارمن
غم تو
دل تو
غصه تو
همه برباد فناداد

هوش

به هوش ربودم که ازاول دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند ونه هوشم

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

نوبه نو

بنام خدا
وقتی کودک بودم فکر می کردم که آدم بزرگها مثل بچه ها همدیگررو
دوست ندارن ووقتی بزرگ می شن دوست داشتن مفهوم خود را از دست می دهد
اما حالا می بینم که دوست داشتن نیز با بزرگ شدن آدما بزرگترمی شود
وای چه می شود آدما هم دیگررو به اندازه هم دیگردوست داشته باشن
بدون اینکه به همدیگر ظاهرسازی کنند برای هم باشند و باهم باشند
تو از کدام جنسی؟
من چگونه باورکنم که...........