۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

سال نو

سال نو می آید و دوست عزیز تو باز از ما دوری و به دور بودنت می نازی
گلهای بهاری برای بودن تو شکوفه می دهند تا توباز بخوانی که من زنده ام
چرا نمی ایی؟
چرا بی وفایی؟
هیچ نخواهد ماند
همه یک روز خواهیم رفت
خداوندا کمکم کن تا سربلند به پیشت بیایم

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

بغض

نه این دوری ونزدیکی ها نمی تواند بغض مرا بشکند
من برای بودنم خیلی هزینه پرداختم وبرای نبودن نیز اخرین هزینه را
خواهم پرداخت .دوست من
توخوب می دانی که من برای چه امدم و برای که بودم
اما جفا کردی
نه نخواهم پذیرفت

من آمدم

دهانم را بستی
نگاهم را بریدی
صدایم را خفه کردی
اما قلمم هنوز می لغزد
ای دل چقد ر تو تاریک شده ای
چقدر به عجز وناتوانی افتاده ای ،خب من دیگر نمی فروشم
بگذار این ویترین همیشه پر باشد
بگذار این دل همیشه بی دل باشد
خب باز دوباره که خواهم یافت تورا
آنگاه چه خواهی گفت؟

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

سلام
ببار برای من
بساز برای من
خداوندا چرا نشناسم تورا