۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

من آمدم

دهانم را بستی
نگاهم را بریدی
صدایم را خفه کردی
اما قلمم هنوز می لغزد
ای دل چقد ر تو تاریک شده ای
چقدر به عجز وناتوانی افتاده ای ،خب من دیگر نمی فروشم
بگذار این ویترین همیشه پر باشد
بگذار این دل همیشه بی دل باشد
خب باز دوباره که خواهم یافت تورا
آنگاه چه خواهی گفت؟

هیچ نظری موجود نیست: