۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

مردانگی

یک جو مردانگی بود خیلی خوب تر می توانستم با
ولگردی هاش تا بکنم
اما دریغ از آن
نشان داد که در پستی بودن نیز نادره ه ه ه رررررررره

سال نو

بنام خدا
دراین سال جدید با افکاری پاک ونو آمدم
دراین خانه عشق لبریزتراز خانه های دیگراست
می دانم که این نفس روزی به سر خواهد آمد
پس چرا با دروغ و بی رنگی بسر آید
بگذار همه بدانند که عشق ورزیدن گناه نیست

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

گفتم توزینب خواهی شد ومرا ازته دل دوست خواهی داشت
گفتم که اگردست من بریده شود تو دران سو دلگیرخواهی شد
گفتم که تمام ثروت من خواهی بود وبرای من خواهی بود
اما
اما چرا نماندی تا برادریم را دوستیم رامردانگیم را
برایت به اثبات برسانم
تو با ان دستان کوچکت چگونه می توانی وارد این خراب دل شوی
اگر نمی خواهی ماهم باشی
لااقل رنگین کمان باش تا ببینمت
این برایم کافیست
من که چیزی نمی خواهم
همان درخشیدنت کافیست

تو

پدر و مادر! من زندگي را دوست دارم ولي نه آنقدر كه آلوده اش شوم و خويش را گم و فراموش كنم. علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن، حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم.شهید همت

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

سینه مشروح تویی

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی روضه اومید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

دوقدم از عشق عبورکرده

هبوط را ذبح کردی بدون انکه از خونش به ما تعارف کنی
تونیز مثل جلادها فقط به فکر گوسفند خود هستی
بعدازاینکه چاق وچله شد زود سرمیبری

گل سرخ

با خدا بی خبر زخود عاقل و دیوانه منم
منم
منم
اونکه با عشق و خاطره میره ازاین خونه منم
منم
منم
چشمهایم را می بندم .درست نمی دانم که آیا همان مردم که من خیلی براش اعتماد داشتم
این جملات رو با همان صداقت ته دلم می خوانند ،یا دررساندن این مطالب به دل او کم لطفی می کنند.برای بودنم خیلی دلیلها داشتم وبرای رفتنم تنها یک دلیل.اما با تمام وجودم ایستادم تا قدم خمیده شود حتی به حریم خدا نیز دست نامحرم بردم
وبرای یک عمرم این گناه مرا خواهد فرسود.
نه من همان حسین ترم که بودم
برای ناگفته هام خیلی گفته ها دارم
اما چه بگویم که آن دل نیز مرا به بهایی اندک فروخت
می گفتم یافته ام دلی که زخمهایم را بکارد وازانها معجونی بسازد مست اگین
اما دریغ از این که دلکم برای یک دریا ساخته شده
یا اب شیرین را درخود دارد یا اب شور
راستی اگه سیاهی دلم را بشویم وبرای سپیدی ان پیراهن سپید بپوشانم باز می توانی براش خرده بگیری
تب وتاب .عشق وهوس.دوست داشتن ونفرت.همه وهمه برای صیقل دادن ما امده اند
اگر ما نبودیم انها بودند؟
می گویم خداگناهم را انقدر میفزا که دیگر نتوانم گناه بکنم
خداوندا برای من هرچه خواستی دادی اما یک چیز بیشتر نیازمندم وان معرفت
خدای من خوب می دانی چقدردراین شلوغی تنهایم
تنهایی مرا از من مگیر
خدایا بهترمی دانی که همه را بشتراز خیلی ها دوست دارم
عشق ورزیدن را نیز به من بیاموز
خدایا گناهم چیست؟
خدایا خدایم کیست؟
خدایا برای من چه میگذرد؟
خدایا چقدردوستم داری؟

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

خدا

خدا ما رو برای هم نمی خواست
فقط می خواست همدیگررو فهمیده باشیم
............................

دوست

دوست من
می دانی دوستت دارم؟

مرده بدم زنده شدم....

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دیده سیر است مرا جان دلیر است مراگفت که دیوانه نه​ای لایق این خانه نه​ایگفت که سرمست نه​ای رو که از این دست نه​ای گفت که تو کشته نه​ای در طرب آغشته نه​ای گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشوگفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم صورت جان وقت سحر لاف همی​زد ز بطرشکر کند کاغذ تو از شکر بی​حد توشکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خمشکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملکشکر کند عارف حق کز همه بردیم سبقزهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدماز توام ای شهره قمر در من و در خود بنگرباش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدمزهره شیر است مرا زهره تابنده شدم رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم در هوس بال و پرش بی​پر و پرکنده شدم زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدمک آمد او در بر من با وی ماننده شدم کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم