۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

ادامه دارد...

بنام خدا

 سالها پیش وقتی که کوچک بودم دوست داشتم که مردی از جنس راست و نه دروغ مرا در کنار خود آموزش دهد.تا من نیز برای توانایی های خودم حرفی داشته باشم .خیلی دنبال این فرد گشتم اما مردی نیافتم که هیچ از مردان نیز رنجیدم.با خودم گفتم حسین مگر تو چه چیزی کم داری چرا تو خودت راه نمی شوی ؟گام نمی شوی ؟به خودم برگشتم .ابتدا به ساکن سعی کردم که خودم رو باور کنم وبلند شوم وبرای هیچ سری ،سر کج نکنم.درست فهمیده بودم راه این بود که برای حرکت باید از نزد خودم شروع می کردم.وبی هیچ وابستگی برای موفقیت تلاش کنم.هر آزمون وراه را اولین وآخرین شانس فرض نمودم وآنقدر تمرین کردم که بتوانم اول باشم.منظم شدم .وقتی با کسی یا برای چیزی قرار می گذاشتم فقط برای او فکر می کردم وتمرکز بهترین مسیری بود که پی بردم مرا به خواسته هایم سریع تر وراحت تر می رساند.موقع شروع چند مشکل اساسی داشتم که طبقه بندی کردم تا از سخت تربه راحتی ها برسم.
 گام اول داشتن درامدی بود که مرا از وابستگی دوردارد.پس کاررا دراول لیستم نوشتم.نشستم فکرکردم ودیدم که من توانایی کاربدنی را ندارموباید با کمک فکر و دلم تنم را حفظ کنم.موقعی که انسانی شروع به کارکردن می کند ناخوداگاه نیروهای دیگری به کمک او می ایند تا اورا دررسیدن به هدفش کمک کنند.همه به این می اندیشند که باید تمام امکانات را داشته باشند که بتوانند کاری بکنند به همین علت منتظر فراهم امدن امکانات می شوند تا بتوانند حرکتی انجام دهند.یک سنگتراش ابزار کارش چیست؟میخ وچکش هست ؟همه می توانند میخ وچکش بدست بگیرند اما نمی توانند سنگ تراش باشند چرا؟به نظرمن چون تمرین ومهارت سنگ تراش رو ندارند.پس برای بدست اوردن هدف فقط تمرین نیاز هست نه چیز دیگری.به مرور زمان تمرین درانسان اعتماد به نفس به وجود می آوردوباعث می شودکه در رسیدن به هدف خود مصمم ترگردد

هیچ نظری موجود نیست: