۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

الهی......

بنام حق
تنها تو می خوانی مرا
تنها تو می دانی مرا
با چه بگویم شرح فراق که تنها تو داری مرا
درست ان لحظه که مادرم مرا به این دنیا اورد باز تو می شنیدی صدای گریه هایم را
در ان خون کثیف چه پروراندی ؟
چه کسی شناسنامه نوشت برایم؟
همان لبهایی که اکنون وامانده اند از تسبیح چگونه بر تو التماس می کردند؟
اوردی تا این منزل ،خب
ابروداری کردی تا این درگه ،خب
ازسرما وگرما رهاندی ودر اتشم نینداختی
اینهمه برایم دوست افریدی ،خب
بگو تا بدانم که چه راهی برایم گسترانده ای
هرچه باشد درطلبت قدم خواهم نهاد چرا که راه را توبرایم کشیدی
بنده ترینت خواهم بود اگر بیاموزیم رسم بندگی را
من که باشم
من برای چه توانم سخن برانم
هرچه دادی خود دادی از ان توست
غیر از این است که ذلیلم نگرداندی
غیر از اینست که برایم همیشه نگهبان نجات گماردی
من که باشم
نمی توانم به عظمت خلق وخالق تو حظه ای شک روادارم
ازروحت در این حقیر دمیدی تا براه راست روم
خدای من
خدا
بهتر می دانی که نحیف تراز انم که مرا به حال خودم وا بگذاری
دستم گیر
دعایم کن
بالینم را در شب شتافتن بسویت نورانی گردان
اندک مانده تا بدانم که
ناتوانم
و هرچه بوده خواسته توست

هیچ نظری موجود نیست: